سرورهادیان/
به دیدار مادری میروم که سالهاست در محله نخریسی قدیم و کوشش جدید زندگی میکند. خانهای که مردم آن منطقه حاج آقا، پدر شهیدان را به روحانی محل میشناسند و همه اهالی بارها پای منبر او نشستهاند و به صحبتهایش گوش دادهاند. اگرچه چند ماهی است حجتالاسلام والمسلمین قنبرعلی میرزاخان (طاهری) در سن ۸۹ سالگی به رحمت خدا رفته، اما مادر ۸۰ ساله خانواده حاجیه خانم فاطمه سلطان محمدی با روی خوش ما را میپذیرد و میگوید: هرکه به دیدار من میآید حالم بهتر میشود.
صبر پس از شهادت دو پسر
کنار مادر شهیدان میرزاخان که مینشینم با مهربانی که مختص همه مادران شهداست، میگوید: غم از دست دادن پسرهای جوانم سخت است، اما برای خدا رفتهاند و خدا هم صبرمان را بیشتر میکند.
این مادر شهید از فرزندان شهیدش برایم این گونه روایت میکند: محمد در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۳۳ و قاسم ۸ خرداد ۱۳۴۸ متولد شدند. محمدم در اول خرداد ۶۳ توسط منافقین ترور شد و درست بعد از سالگرد محمد، قاسم عازم جبهه شد و۲۱ بهمن ۶۴ در عملیات والفجر۸ منطقه عملیاتی فاو او هم به مقام رفیع شهادت رسید.
در ادامه برادر شهیدان میرزاخان با اشاره به اینکه دوران انقلاب مصادف با ایام جوانی شهید محمد میرزاخان بود و فعالیتهای او بیش از گذشته افزایش یافت، بیان میکند: برادرم در بیشتر تظاهراتها و جلسات مخفیانه علما حضور داشت.
پایگاه ساعت فروشی
این برادر شهید که خودش نیز جانباز است، خاطرنشان میکند: محمد به نیازمندان اهمیت فراوانی میداد و برای کمک به آنان با کمیته صنفی ساعتفروشان همکاری میکرد. بسیار فعال و پر جنبوجوش بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مغازه ساعتسازی او به پایگاهی برای مبارزه با منافقین تبدیل شد. در و دیوار مغازهاش از عکسها و سخنان امام و مطالبی علیه منافقین که در روزنامهها چاپ شده، پر بود.
همسر شهید محمد میرزاخان نیز میگوید: در اوایل انقلاب با شهید میرزاخان به صورت سنتی ازدواج کردم که حاصل ازدواجمان دو فرزند به نام رضا و تکتم است.
ترور در مقابل چشمان پسرم
فاطمه طلایی میافزاید: منافقین چندین بار همسرم را مورد حمله قرار دادند که ناکام ماندند حتی یک بار مغازهاش را به رگبار بستند، اما سرانجام در اول خردادماه ۶۳ تروریستها به عنوان مشتری به مغازهاش که واقع در خیابان راهنمایی بود، مراجعه کردند و همسرم که سرش پایین بود تا ساعت مورد نظر را برای آن مشترینماها بیاورد با گلولهای به سرش، وی را در مقابل چشمان پسر ۶ سالهام ترور کردند و گریختند.
وی توضیح میدهد: مردم به سرعت همسرم را به بیمارستان رساندند، اما او پس از مدتی تحمل رنج و بیماری ناشی از حادثه ترور در ۱۱ بهمن ۶۳ زمانی که برای مراحل درمان به کشور آلمان اعزام شده بود به شهادت رسید.
محمد کنارمان است
همسر شهید میگوید: من حضور محمد را با وجود گذشت ۳۶ سال حس میکنم و هنوز هم قسم من به جان محمد است نه خاک محمد. چون معتقدم شهدا زندهاند. حالا او از خوابی که بعد از شهادت همسرش دیده است، برایم میگوید: آن زمان شبها از نبودن محمد و تنهایی میترسیدم. بارها صبح که بیدار میشدم، میدیدم درب حیاط خانهمان باز است. شب تا اذان صبح پشت پنجره بیدار مینشستم تا مبادا منافقین به خانهمان حمله کنند و به بچههایم آسیبی برسانند. یک شب خواب دیدم در بهشت رضا(ع) اطراف مزار همسرم رحلهای قرآن چیده شده است و عدهای مشغول قرائت قرآن هستند. همان جا گفتم، محمد معلوم است چنین جایی هستی دیگر یاد ما نمیکنی. محمد به من گفت من همیشه کنارت هستم و تنها نیستی از چیزی نترس.
سبک زندگی
خانم طلایی با اشاره به اینکه محمد بسیار اهل خانواده بود و هر شب برای دیدار مادر و پدرش به خانه آنها میرفت، بیان میکند: من همیشه او را تشویق میکردم و معتقد بودم این رفتار نیکو موجب میشود، فرزندان من هم که بزرگ شدند احترام به والدین را مانند پدرشان انجام دهند.
پسران یک روحانی باید به جبهه بروند
مادر شهیدان میرزاخان حالا از اعزام پسر کوچکش برایم تعریف میکند: هر چهار پسر من در جبهه بودند و هنگامی که قاسم میخواست به جبهه برود به حاج آقا گفتم تازه داغ شهادت محمد را دیدم به قاسم بگو من تحمل داغ یک پسر دیگر را ندارم. همسرم گفت پسرها میدانند دفاع از کشور احتمال شهادت دارد و دانسته آن را انتخاب کردهاند. من روحانی هستم مگر میشود به پسرانم بگویم برای دفاع از اسلام و ناموس و کشور نروند. اگر پسرهای من نروند چه کسی برود.
اولین اعزام، آخرین دیدار
حالا مادر شهید ابوالقاسم میرزاخان از پسر کوچکش میگوید: او آموزشیاش را گذراند و اعزام که شد به راهآهن رفتم و تا زمانی که قطار رفت او را نگاه کردم. این اولین اعزام و آخرین دیدار من با پسرم بود. ۲۱ بهمن ۶۴ قاسم در فاو مفقود شد و من ۱۰ سال چشم انتظار پسرم بودم.
۱۰ سال انتظار
حالا این مادر صبور میافزاید: هر آزادهای که میآمد عکس قاسم را میبردم که شاید خبری از پسرم بدهند. در همه راهپیماییها از مردم میپرسیدم این عکس پسرم من است از او خبری دارید؟ شب تا صبح به اخبار تلویزیون و رادیو گوش میدادم تا شاید خبری از پسرم بگویند. حاج آقا مدام میگفت، حاجیه خانم گریه نکن خدا بزرگ است. هنوز هم در خیابان اگر همسن پسرم را ببینم ناخودآگاه به سمتش میروم که شاید قاسم من باشد.
دیدار حضرت آقا
وقتی از مادر شهید میخواهم خاطرهای از پسران شهیدش تعریف کند، بلافاصله میگوید: بچههایی که شهید میشوند همه دارای ویژگیهای مشترک و مجموعهای از خوبیها هستند، اما بهترین خاطر من از شهادت پسرانم دیدار رهبر انقلاب است که به منزل ما آمدند و دل ما را با جملاتشان آرامش بخشیدند.
شایان ذکر است، این دیدار به همت گروه خادم شهدای فرهنگسرای پایداری با حضور راوی دفاع مقدس علیرضا دلبریان و نقاش چهره شهدا احمد منصوب در آستانه سالروز شهادت این شهیدان به رسم احترام برگزار شد.
نظر شما